من شرمنده ام برای دست های چروکیده ات برای قامت خمیده ات برای
غرورت که هر روز له میشود سکوت من هزار بار از زخمهای دل تو زجر آورتر است
مادر…
من شرمنده ام برای دست های چروکیده ات برای قامت خمیده ات برای
غرورت که هر روز له میشود سکوت من هزار بار از زخمهای دل تو زجر آورتر است
مادر…
بـا بـــغــلــش ،
نـــه بـا فــریـــ ـادش . . . !
مراقب باش !
وقتی سوار بر تاب زندگی شدی،
دست روزگار هلت می دهد؛
ولی قرار نیست تو بیفتی!
اگر بی تاب نباشی و خودت را به آسمان گره زده باشی،
اوج می گیری…به همین سادگی…!
گاهی هیچکس نیست تا باهاش درد دل کنیم ….
دلت میخواد با یکی حرف بزنی ….. درد دل کنی
اونوقت یه چیزی ته دلت بهت میگه :
با اونی که اون بالاست حرف بزن
ناخود آگاه رو میکنی سمت آسمون
میگی خدایا …………….
خسته ام
تکیه زده ام بر دیواری از سکوت ؛
گاه گاهی هق هق تنهایی هایم سکوتم را میخراشد و نقشی از یادگاری میزند
یادگاری هایی که کسی سواد خواندنش را ندارد
هیچ کس جز خدا…………!
یعنی :
یک سکوت غیرمنتظره
میان خنده های بلند
نــه از تنهــا مــانــدن!
تــرســم از
تنهــا بــودن،
در کنــار دیگــــــری ســت . . .!
سلام روزگار… چه میکنی با نامردی مردمان..
من هم ..اگر بگذارند …
دارم خرده های دلم را…
چسب میزنم… راستی این دل …
دل می شود ؟
نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس میشوند..
میگویند حساسیت فصلی ست..
آری…
من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم.
گاهی فکر میکنم کار تو سخت تر از من است…
من یک دنیا دوستت دارم
و تو زیر بار این همه عشق قد خم نمیکنی…..!