سکـــوت دیگر هیچ!

سکـــوت دیگر هیچ!

خستــه از تکـــرار بــودن.

خستـــه از دیـــروز ، خستـــه از فـــردا

خستــه از یــاد هــا

خستــه از فـــریاد.

حالم خراب است .خرابتر از همیشه.نه عاشقانه میخوانم نه عاشقانه مینگارم.

با قلم بی بادبانم در دریای غمگین زندگی دنبال نام آشنایی میگردم

تا مرا غرق در گذشته ای پر ز شادی برد.

همان روزهایی که تنها غمم تنبیه ناظم بود و فریاد مدیر…

چقدر بازی این روزها غمیگن اند….آشوبم..آشوبم آشوب.

آسمان را نگاه میکنم حسودیم میشود.

جای تمام لبخندهای صورتم غمی نهفته است.

و جای شور و شیطنت های همیشگی در چشمانم اشکی مهمان است

که هر لحظه با تلنگری کوچک میبارد…

روبه رویم بی مهریست..بی عاطفگی..بی محلی….

در کنارم تنهائیست، غربت است و ناامیدی..

در دلم دنیایست سیاه ،

صندوقچه ام را باز نکن که فریاد روزهای دردم را به دوش میکشد…

من مات این بازیم ، پس تا به کی به این ور و ان ور کشاندنم.

این نوشته در دسته‌بندی نشده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.